Skip to content
نشان جایزه داستان مازندران

جایزه داستان مازندران

ویژه داستان کوتاه

  • اخبار
  • جایزه داستان مازندران
    • دوره اول
    • دوره دوم
    • دوره سوم
  • داستان
    • داستان فارسی
    • داستان غیرفارسی
  • شعر
    • شعر فارسی
    • شعر غیرفارسی
  • مقالات
    • نقد ادبی
    • تاریخ ادبیات
  • معرفی کتاب
  • گالری
  • تماس با ما
Main Menu

هنر از نگاه استاد خوشرو

https://dastanmazandaran.ir/wp-content/uploads/2020/11/WhatsApp-Video-2020-11-24-at-2.48.29-AM.mp4

dastanmazandaran
: همان روز که مادرم را دفن کر : همان روز که مادرم را دفن کردند، از پله‌های ساختمان بالا رفتم تا با گوشواره‌های سنگ لاجورد و پیراهن تافتهٔ بنفش توی مهمانی زن همسایه شرکت کنم ... - از متن کتاب - مجموعه: گربه‌ها تصمیم نمی‌گیرند نویسنده: ناتاشا امیری #ناتاشا_اميرى انتشارات: نشر ثالث @salesspublication #سومین_دوره_جایزه_داستان_مازندران_نشان_توکا_ویژه_مجموعه_داستان_۹۹ #ناتاشا_امیری #نشر_ثالث
: طناب قایقش را ورچید و آن را : طناب قایقش را ورچید و آن را توی مشتش گرفت. مادرم قبل از او رفت و کف قایق نشست. غریبه بی‌هیچ اعتراضی نگاهش کرد. بعد برگشت و به ما چشم دوخت‌. ما خیره شده بودیم به مادر که کله‌اش و قسمتی از شانه‌هایش دیده می‌شد. غریبه با احتیاط قدم گذاشت توی قایقش و نشست کنار او. با صدای بلند گفتم فانوس را فراموش کرده‌اند! مادر جواب داد دیگر به دردشان نمی‌خورد. مرد پارو را چسباند به هره‌ی پشت‌بام و فشار داد. هر دو بدون آن نور مرده‌ی فانوس، روانه دریای تاریک شدند. ما دو تا روی تخت نشستیم و به رفتنشان نگاه کردیم. طولی نکشید که بعد از جیغ مرغان ماهی‌خوار ناپدید شدند. وقتی خرچنگ‌ها از قوزک پاهایمان بالا آمدند. من خندیدم و برادر کوچکم گریه کرد. - از متن کتاب - مجموعه: به چشم‌های هم خیره شده بودیم. نویسنده: احمد آرام @a_aram16 انتشارات: نشر نیماژ @nimajpublication #سومین_دوره_جایزه_داستان_مازندران_نشان_توکا_ویژه_مجموعه_داستان_۹۹ #به_چشم_های_هم_خیره_شده_بودیم #احمدآرام #نشر_نیماژ
: از قبرستان که دور می‌شدم ت : از قبرستان که دور می‌شدم تا به سمت ماشین بروم، دستم را توی جیبم بردم و برگ‌های ریز فلزی را لمس کردم. هوس عجیبی برای انداختن آنها در گوش داشتم. پشت فرمان که نشستم، گوشواره‌ها را از جیب درآوردم‌ و نگاه‌شان کردم. رنگ‌شان کمی کدر شده بود. حالا می‌شد با آن‌ها هر کاری کرد. نقطه‌ی اتصال ترس کودکی گسسته بود، سال‌ها بود که گسسته بود؛ از همان لحظه که از خانه‌ی خاله بیرون زدم. گوشواره‌ها داشتن خاله را از ذهن من ربوده بودند. - از متن کتاب - مجموعه: گوشواره‌های فلزی نویسنده: گلپر فصاحت @golparfasahat انتشارات: نشر آگه @agahpub #سومین_دوره_جایزه_داستان_مازندران_نشان_توکا_ویژه_مجموعه_داستان_۹۹ #گوشواره‌های_فلزی #گلپر_فصاحت #نشر_آگه
: سرما امانم را بریده، به پسرها فحش آبداری می‌دهم و راهم را ادامه می‌دهم. کوچه‌ها خلوت و هوا رو به تاریکی می‌زند. یکی از آنها را می‌بینم ؛ به دنبالش می‌روم، نزدیکش می‌شوم، مچ دستش را می‌گیرم، بر‌می‌گردد، تا مرا می‌بیند چشمانش گشاد می‌شود، می‌کشمش به کوچه‌ای بن‌بست، به دیوار می‌کوبمش، بازویم را می‌گذارم زیر گلویش، می‌پرسم: «دوستات کجا هستند؟» -از‌ متن کتاب - مجموعه: آماده ترور باش نویسنده: علی براتی گجوان @alibarati.gajvan مشخصات:نشر یارمند/ نشر صاد @saadpub.ir @yarmand_pub #سومین_دوره_جایزه_داستان_مازندران_نشان_توکا_ویژه_مجموعه_داستان_۹۹ #آماده_ترور_باش #علی_براتی_گجوان #نشر_صاد #نشر_یارمند
: پری‌چهره‌جان ببخش! تو همی : پری‌چهره‌جان ببخش! تو همین امشب باید هم‌بستر مردی شوی. مردی که پالتویش هم‌رنگ چشم‌هایش است. نپرس چرا. فقط با او بخواب. چشم‌هایت را ببند و چیزی هم‌ نگو. گمان نمی‌کنم آقای شاهنده به فکر‌های تو در آن لحظه اهمیتی بدهد، پس به هر‌چیزی دلت خواست فکر کن. واقعا دلم می‌خواهد بدانی در این مورد تصمیم با خود توست. مثلا می‌توانی فکر کنی به گذشته. به یاد بیاوری روزی را که جلوی دانشگاه ایستاده بودی و سعی می‌کردی خودت را خونسرد نشان بدهی... - از متن کتاب - مجموعه: پری‌چهره‌های مچاله نویسنده: حبیب پیریاری @habib.piryari انتشارات: مهر و دل @mehr.o.del.pub #سومین_دوره_جایزه_داستان_مازندران_نشان_توکا_ویژه_مجموعه_داستان_۹۹ #پریچهره_های_مچاله #حبیب_پیریاری #انتشارات_مهر_و_دل
: چشم‌های جواد به وکیل التماس می‌کنند. خرخری می‌کشد و پشت دماغش را صاف می‌کند: «آقای وکیل، ته کارا بوگو ما را از این جهنم خلاص کن. همین چیزایی که خودمون سه‌تا شنیدیم، واسه یه عمر عذاب کشیدن بسه‌س. بگو چی‌کار کنیم؟ جنازه را می‌دی ببریم یه گوشه دفن کنیم؟ یا بازم باید بشینیم زخم بزنیم به جیگرامون؟ من خدازده دادم واسه پونصد نفر غذا پختن!» - متن کتاب - مجموعه: قدیس دیوانه نویسنده: احمد‌رضا امیری‌سامانی انتشارات: نشر صاد @saadpub.ir #سومین_دوره_جایزه_داستان_مازندران_نشان_توکا_ویژه_مجموعه_داستان_۹۹ #قدیس_دیوانه #احمدرضا_امیری_سامانی #نشر_صاد
: ملک‌خاتون می‌گفت. آدم‌ها : ملک‌خاتون می‌گفت. آدم‌ها سه دسته‌اند؛ خاص، معمولی و متوسط. بعد یک نگاه به مامان‌زری می‌انداخت که گوشه‌ی باغ ساکت و آرام نشسته و زل‌زده بود به اسماء. می‌گفت زندگی به آنهایی که خاص و معمولی‌اند. سخت می‌گیرد. نه اینکه همه‌چیز دارند و ندارند. زندگی حرامشان می‌شود. اما متوسط‌ها یاد گرفته‌اند که می‌گذرد. بعد با انگشت اشاره‌اش مامان‌زری را نشان می‌داد و می‌گفت: «به این که زهر شد، آن یکی هم که...» نگاهش می‌رفت سمت سماء - از متن کتاب - مجموعه: بوی لیمو توی پشه‌بند نویسنده: فرزانه نامجو📝 @farzaneh_namjoo انتشاراتی: آوند‌ دانش📚 @avandpublications #سومین_دوره_جایزه_داستان_مازندران_نشان_توکا_ویژه_مجموعه_داستان_۹۹ #فرزانه_نامجو #آوند_دانش #بوی_لیمو_توی_پشه_بند
: من یک نویسنده‌ام. نویسنده‌ای که تمام زندگیش در ادبیات خلاصه شده است. جهان بدون ادبیات برای من قابل تصور نیست. ادبیات همه‌چیز است. برای من که نویسنده‌ام و برای تو که مخاطب ادبیات هستی. جهان بدون هزار و یک شب، گلستان سعدی، کلیله دمنه و ... یعنی چاه تاریکی که ماه ندارد. خورشید ندارد. جهان بدون پیرمرد و دریا، صد سال تنهایی، خوشه‌های خشم و ... یعنی دنیایی بدون زندگی، بدون عشق، بدون همه‌چیز! من یک نویسنده‌ام و برایتان داستان می‌نویسم. شهرزاد قصه‌گویی در من است و هر شب، چون قصه بدین‌جا می‌رسد و بامداد می‌شود، لب از قصه فرو می‌بندد تا شبی دیگر فرا رسد و داستان دیگری از نو آغاز کند. به دنیای هزار‌توی من خوش آمدید. ادبیات یعنی همه چیز من! ادبیات یعنی همه چیز تو! - سخن نویسنده - مجموعه: کاپیتان و دوشنبه نویسنده: سمیه کاظمی حسنوند @somayeh_kazemi_hassanvand ناشر: آوند‌دانش @avandpublications #سومین_دوره_جایزه_داستان_مازندران_نشان_توکا_ویژه_مجموعه_داستان_۹۹ #کاپیتان_و_دوشنبه #سمیه_کاظمی_حسنوند #آوند_دانش #رضاباباخانلو #رامبد_خانلری #غزاله_شکرابی
: حالا شازده میر‌همایون رسی : حالا شازده میر‌همایون رسیده به مسجد چهاربرادران سر خیابان سپهبد خاتمی شصت هفتاد سال پیش، اگر جلوتر برود، برود توی خیابان مطهری، بپیچد سمت چپ و سر از چهارراه میکاییل دربیاورد یا راه بیفتد دست راست، برسد به فلکه صیقلان و بعد سوار ماشین‌های خطی بشود و برود گلسار و دیگر بر‌نگردد چه؟ لعیا می‌خندد. خیال می‌کند گیر افتاده‌ام. خیال می‌کند شازده میرهمایون زرق و برق گلسار را که ببیند گوهر از یادش می‌رود... - از متن کتاب - مجموعه: رشت، ساغریسازان، کوچه بلورچیان نویسنده: شهلا شهابیان @shahlashahabian مشخصات نشر: انتشارات حس آخر @hesse_akhar_publication #سومین_دوره_جایزه_داستان_مازندران_نشان_توکا_ویژه_مجموعه_داستان_۹۹ #رشت#ساغریسازان#کوچه_بلورچیان #نشر_حس_آخر
Instagram post 17887300043123447 Instagram post 17887300043123447
: داوران نهایی سومین دوره جا : داوران نهایی سومین دوره جایزه داستان مازندران ابوتراب خسروی انوشه منادی منیر‌الدین بیروتی روشنک جهانی محمدرضا صفدری دبیر سومین‌ دوره جایزه: محمدرضا براری #سومین_دوره_جایزه_داستان_مازندران_نشان_توکا_ویژه_مجموعه_داستان_۹۹ #ابوتراب_خسروی #انوشه_منادی #محمدرضا_صفدری #منیرالدین_بیروتی #روشنک_جهانی #محمدرضا_براری @bwtrb_khsrwy @mohamadreza_barari7 @monadianooshe @roshanakjahani @monireddin.beyrooti @mohamadreza_safdari
: سرم را برگرداندم. از پنجره : سرم را برگرداندم. از پنجره اطاقم به آسمان نگاهی انداختم. ماه پشت ابرها قایم شده بود و ابرهای سیاه در هم تنیده بودند. به نظر می‌آمد که باران سختی در راه باشد و بدنبال آن سیل. خواب هم بدجوری دور چشمهایم حلقه زده بودند. بلند شدم و چراغ را خاموش کردم و برای اینکه اطاق تاریک باقی بماند پرده را کشیدم و ... - از متن کتاب - مجموعه: بازگشت هیچ‌کس نویسنده: مسعود ساروی مشخصات نشر: فرهنگ زبرجد @zebarjadbook @zebarjadishahryar #سومین_دوره_جایزه_داستان_مازندران_نشان_توکا_ویژه_مجموعه_داستان_۹۹ #بازگشت_هیچ_کس#مسعود_ساروی #نشر_فرهنگ_جد
: به نام قلم و آنچه می نویسد : به نام قلم و آنچه می نویسد ناشران محترم ادبیات داستانی با سلام و احترام جایزه داستان مازندران با نشان توکا برآنست تا در سال جاری/1400، سومین دوره مسابقه داستان نویسی را در حوزه "مجموعه داستان" برگزار نماید. لذا از شما ناشر گرانقدر برای پیشبرد فرهنگ ایران زمین دعوت می شود تا در این رویداد ملی شرکت نمایید. لطفا 3 نسخه از مجموعه داستان های چاپ شده در سال 1399 را به نشانی دبیرخانه ارسال فرمایید. اخبار جایزه داستان مازندران در سایت و صفحه اینستاگرام اختصاصی آن قابل پیگیری است. با سپاس از همراهی شما در این حرکت فرهنگی دبیر سومین دوره جایزه داستان مازندران محمدرضا براری @mohamadreza_barari7 #سومین_دوره_جایزه_داستان_مازندران_نشان_توکا_ویژه_مجموعه_داستان_۹۹
: چقدر برایم آشنا بود، نباید : چقدر برایم آشنا بود، نباید می‌رفت. ناگهان در سینه‌ام دردی عجیب حس کردم، انگار چیزی از بطنم جدا می‌شد، دیگر نتوانستم تحمل کنم و از هوش رفتم. کنار تختی دکترها مشغول شوک دادن بودند و پرستارها با عجله به این طرف و آن طرف می‌رفتند. خدایا دارم خواب می‌بینم، این جا کجاست؟ این کیه روی تخت؟ پرستار گفت: ضربانش کند شده باید عجبه کنیم. نزدیکتر شدم، ضربان قلبم به هزار رسید... - از متن کتاب - مجموعه: من او بودم نویسنده: فاطمه شادکام @fateme_shadkm #فاطمه_شادکام ناشر: نشر عطران #نشر_عطران #سومین_دوره_جایزه_داستان_مازندران_نشان_توکا_ویژه_مجموعه_داستان_۹۹ #من_او_بودم#فاطمه_شادکام #نشر_عطران
: کارد را تا دسته فرو می‌کنم : کارد را تا دسته فرو می‌کنم در قلبش. درست وسط قلبش و بعد با تمام نیرو آن را از سینه بیرون می‌کشم و به خون سرخ و تازه‌ای که از دسته‌اش روی دستم جاری می‌شود نگاه می‌کنم. بعد می‌روم جلو تلویزیون روی مبل لم می‌دهم و یک لیوان دوش شور، شور شور را با خیال راهت تا ته سر می‌کشم و یک نفس عمیق می‌کشم و هی از این کانال به آن کانال و ... - از متن کتاب - مجموعه: ح دو چشم نویسنده: محبوبه حاجیان‌نژاد @hajian.mahboobeh انتشارات سوره مهر @sooremehr #سومین_دوره_جایزه_داستان_مازندران_نشان_توکا_ویژه_مجموعه_داستان_۹۹ #ح_دو_چشم_محبوبه_حاجیان_نژاد_انتشارات_سوره_مهر مهلت ارسال اثر تا پایان اردیبهشت
: #جایزه_داستان_مازندران #انوشه_منادی #هنگامه_غریبی #روشنک_جهانی #رضا_رادجو #محمدرضا_براری #رضا_بهاری #مازیار_صفدری #انجمن_خانه_دوست #انجمن_نقش_سخن #انجمن_نویسندگی_خلاق
: روزگاری ابراهیم کیسه‌اش ر : روزگاری ابراهیم کیسه‌اش را به سختی از‌ گذر کنار سینما به سمت خانه‌اش، روی زمین می‌کشید. در دوران کودکی از یک نفر شنیده بودم که آن کیسه پر بود از کله‌ی بچه‌غول‌های قهوه‌ای. حالا که روی صندلی عقب یک ماشین در حال حرکت از خواب بیدار شده‌ام، از ابعاد خیلی بزرگتر بدنم نسبت به اجزا ماشین متوجه می‌شوم که دیگر کودک نیستم. سرم به سقف ماشین چسبیده، پاهایم یکی تا‌ شده روی صندلی عقب و دیگری تکیه داده شده به صندلی جلو. به طرز عجیبی کج و معوج مجبور به هضم منظره‌های بیرون از ماشین هستم. - از متن کتاب - مجموعه: ۵:۳۳ نویسنده: پیمان یوسف ‌خواه‌ رودسری @peymanyousefkhah نشر: شب‌چله @nashr.shabe.cheleh #سومین_دوره_جایزه_داستان_مازندران_نشان_توکا_ویژه_مجموعه_داستان_۹۹ #پیمان_یوسف_خواه_رودسری #۵:۳۳ #نشر_شب_چله_خانه_شعر_امروز مهلت ارسال اثر تا پایان اردیبهشت‌ماه
: نفس‌ها که آرام شد، بلند شد : نفس‌ها که آرام شد، بلند شدم. در حیاط را چهار طاق باز کردم و روی پادری نشستم. ماه کامل بود. شبیه سمیه بود، وقتی که موهایش را کوتاه نکرده بود. شبیه مادر بود که خیلی کار می‌کرد. شبیه آقام بود وقتی آن روز، روی قالی خون بالا می‌آورد. شبیه طبیبی بود که پول دواهای پهلو‌درد مادر را نگرفت. شبیه حسنعلی بود که گوسفند‌ها را به صحرا می‌برد. یادم آمد که جایی، وقتی، از کسی شنیده بودم که در ماه قسمت روشنی هست به نام آیلا. و آیا همیشه هست، حتی اگر ماه نباشد. - از متن کتاب - مجموعه: چهارده ثانیه از یک بازی نویسنده: معصومه ترک‌نژاد نشر: انتشارات مایا #سومین_دوره_جایزه_داستان_مازندران_نشان_توکا_ویژه_مجموعه_داستان_۹۹ #چهارده_ثانیه_از_یک_بازی_معصومه_ترک_نژاد_نشر_مایا مهلت ارسال اثر تا پایان اردیبهشت
: نمی‌دونم این همه فشار واس : نمی‌دونم این همه فشار واسه چیه؟ من نمی‌خوام فقط نیروی کار باشم. من نمی‌خوام فقط با کار معنا بشم. بلکه می‌خوام کار هم از من معنی بگیره و ردپای تاثیرگذاری من توی تار و پودش بره. می‌خوام معنا داشته باشم. معنا بگیرم و معنا ببخشم. تازه اون زمانه که به این سئوال می‌تونم جواب درستی بدم. مورچهٔ عزیز امروز به بودن خودت چه نمره‌ای می‌دی؟ باید روز تولد هر مورچه‌ای توی گوشش زمزمه کنن که از حالا تا آخرین روز زندگی، تو مسئول حالت هستی و حالا خودت باید حال خودت رو خوب کنی. - از متن کتاب - مجموعه: گریفین مورچه‌ای که دیگر تنها نیست. نویسنده: حسین خسروی ناشر: انتشارات نسل نواندیش #سومین_دوره_جایزه_داستان_مازندران_نشان_توکا_ویژه_مجموعه_داستان_۹۹_حسین_خسروی_نشر_نسل_نواندیش مهلت ارسال اثر تا پایان اردیبهشت
: همیشه دلم می‌خواسته مغازه : همیشه دلم می‌خواسته مغازه کالباس‌فروشی بزنم. دور تا دور مغازه را هم فقط ران می‌چینم. یک طرف ران یوزپلنگ، یک طرف ران ببر، و در طرف دیگر ران فیل می‌گذارم. دیوارهایی پر از ران. خودم هم باید کالباس‌ها را درست کنم. کالباس ببر، کالباس یوزپلنگ، کالباس فیل. اصلا می‌توانم کالباس ترکیبی درست کنم. مثلا ترکیب ران ببر و یوزپلنگ، یا ترکیب ران فیل و یوزپلنگ. این یکی ایدهٔ بهتری است. کالباس مخصوص مغازه‌ام می‌شود کالباس ران فیل و یوزپلنگ؛ معرکه است. - از متن کتاب - مجموعه: پافیلی نویسنده: هادی پور‌ابراهیمی @hadi_purebrahimi انتشارات: نشر ثالث @salesspublication #سومین_دوره_جایزه_داستان_مازندران_نشان_توکا_ویژه_مجموعه_داستان_۹۹_هادی_پور_ابراهیمی_نشر_ثالث_پافیلی مهلت ارسال اثر تا پایان اردیبهشت
Load More... Follow on Instagram
انجمن ادبی نقش سخن
انجمن ادبی نویسندگی خلاق
انجمن ادبی خانه دوست
تاسیس 1397 توسط هیات موسس
Powered by WordPress and HitMag.